آرينآرين، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

آرين عزيز من

مادر شدن چه شيرينه درست مثل عسل

مادر اي معني ايثار.....تو گل باغ خدايي توي روزگار غربت با غم دل آشنايي مينويسم از سر خط مادر اي معني بودن مينويسم تا هميشه تويي لايق ستودن آسماني پر از ستاره،دشتي پر از گل تقديم به آني كه بهشت زير پايش جا دارد به مادرم...........دوستت دارم   خوشگل مامان روز مادر با بابا يه دسته گل برام گرفت بعد با همون زبون شيرينش گفت "مامان لوزت مباك"  همين يه جمله براي من دنيايي بود بغلت كردم و بوسيدمت گفتم قربونت برم من ماماني ممنون  بعد هم تو منو بوسيدي بهترين هديه خدا دوستت دارم...... خوشحالم خدايا دوستت دارم از اينكه من رو مادر كردي اين عشق رو در وجودم گذاشتي .... و من عشقي بزرگتر و پاكتر رو تجربه كردم.   ...
25 ارديبهشت 1391

كرمانشاه گردي

اينجا طاقبستانه و من اسب سوار شدم.... كمي ميترسيدم كه به كمك بابا ترسم ريخت..     اينجا هم پارك طاقبستان هست و من دارم اله كلنگ سوار ميشم... جاتون خالي خيلي خوب بود.   اينجا سراب قنبر هست خيلي خوش گذشت... اين گلا رو براي مامانم چيدم مامان هم منو اينطوري كرد..   اينجا هم با دوستاي ماماني رفتيم بيرون.... من كلي بازي كردم و دوست پيدا كردم روانسر.......بدون شرح! بدون شرح!!  من وپارسا پسر خاله سميرا......اينجا روانسره و ما كلي خاك بازي كرديم. خوب حالا از كجا شروع كنمممم؟ بدون شرح! اينجا سراب صحنه است.... و من چون عاشق ماشينم دارم ماشين بازي مي...
17 ارديبهشت 1391

روز معلم مبارك

سلام عزيزم امروز روز شهادت استاد مطهري و روز معلم هست... صبح به پدر جون زنگ زديم و اين روز رو بهش تبريك گفتيم...كاش ميتونستيم بريم خونشون اما راه دوره.... دلم براي تمام معلمهام تنگ شده ..هميشه نزديك اين روز كه ميشديم يه شوق و هيجان خاصي مدرسه رو ميگرفت...يادش بخير انشاا... تو هم يه روز مدرسه بري و خودت حال اون موقع هاي منو درك كني. دوستت دارم بوس بوس 
12 ارديبهشت 1391

مهموني

چند وقت پيش كلي مهمون داشتيم دايي و خاله با عمه و عموم اومدن خونه ما البته مادر جون هم باهاشون بود...كلي خوش گذشت يه 2 روزي خونمون بودن و موقع رفتن با هم رفتيم هرسين ... خيلي تو اين ماه قشنگ شده بود واقعا طبيعت كرمانشاه تو بهار زيباست شمال پيشش كم مياره ...كلي بازي كردي البته نتونستم خوب ازت عكس بگيرم .. اينجا دوغ خوردي و بالاي لبت سفيد شده ! اينجا هم داري كمك ميكني وسايل رو جمع كني.........قربونت برم مامان جونم  ...
2 ارديبهشت 1391

يه روز تعطيل

سلام گل مامان چند روزه پيش كه بابا تعطيل بود رفتيم طاقبستان و شما اونجا كلي بازي كردي ...با اون زبون شيرينت ميگفتي "مامان باژي"   و اينكه يه اسب ديدي و فوري داد زدي گفتي "مامان اسب ميخوام، خيلي خوشخه" گفتم دوست داري سوار بشي؟ گفتي "نه ميتسم " خلاصه با كمك بابا سوار شدي و كاري كرد كه ترست ريخت ....(يه چيزي بگم به كسي نگيا منم ميترسم از همه حيونا ) اينم عكسهاي شما: دوستت دارم عزيز مامان  ...
2 ارديبهشت 1391
1